سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

87/6/7
11:13 ص

139 ــ فرشته

ای کاش حالا
همه همین جا بودند
دور هم می نشستیم، می گفتیم، می خندیدیم
و اگر کسی هم مست می کرد، به ما چه مربوط!

کارگرهای ساختمون نیمه ساخت رو به رویی اشعار محسن چاوشی رو با ملودی باباکرم می خونن. من اینجا فریدون فروغی زمزمه می کنم
. عصر دعوتیم خونه ی مهناز اینا به صرف آش و کیک و میوه و شیرینی و شربت و مهمتر از همه رقص!
  

87/6/1
12:33 ص

138-صبا
می دونی ؟!  تازه فهمیدم فقط نیاز فیزیکی! نیست که وابسته کرده منو انقد به اون ! .. از لحاظ روحی و روانی هم من وابستگی عمیقی پیدا کردم بش .. کنارم که باشه آرومم .. هر لحظه نباشه به هم میریزه اعصاب و روانم.
 مخصوصا این روزا که ارتباط مستقیمی پیدا کرده با آبروی من .. یه لحظه نمی تونم جدا کنمش از خودم .. دست خودمم نیست البته .. تقصیر این آلرژیه است .. اما هر چه که هست می خوام بگم من واقعا .. واقعا .. عاشق این جعبه دستمال کاغذی هستم .
پ.ن : گرما .. حساسیت .. خارش .. عطسه .. عذاب .. تابستون همیشه واسه من فقط همین بوده .. گاهی آرزو می کنم گوش و حلق و بینی نداشته باشم  .. نه ! تصور کن منو !!
پ.ن : اجدادمو نمی بخشم به خاطر چیزی که به من ارثوندن !! ( ارث رسوندن )


  

87/5/29
12:59 ص

137 ــ فرشته
از من نخواه که رو راست باشم باهات چرا که نمی تونم رو راست باشم حتی با خودم ... !


  

87/5/23
1:59 ص

136- صبا

سونا : تو دیشب ترانه مادری رو دیدی ؟
صبا : آره !
سونا: جدآ ؟ چی شد این قسمت ؟
صبا : بهرام مرد!
سونا : ننننههههه ! دروغ می گی !
صبا : واا ! دروغم چیه ؟!
سونا :
صبا:

تا ساعت سه کل خونه منتظر بودن ببینن بهرام چطوری میمیره
حالا تو تصور کن بعد سریال چطوری به من نگاه می کردن اینا !!  


  

87/5/15
3:38 ع

135 ــ فرشته
مسئله ای هست که مدتهاست منو درگیر خودش کرده. بچه های مدرسه والت رو که به خاطر دارید؟ اون پسر خشنه بودش که همه رو اذیت می کرد، هر چی فکر می کنم یادم نمیاد اسمش چی بود. کسی می دونه آیا؟

?


  

87/5/9
12:8 ص

134 ــ فرشته
اوج لذت شرکت در جشن عروسی، تماشای رقص دامادیه که اولین بارشه داره می رقصه !!


  

87/4/26
12:40 ص

133 ــ فرشته
ما الان درست سه روز و پنج ساعت و یازده دقیقه ست که با هم قهر کردیم،
پس تو کی می خوای بیای منت کشی؟!


  

87/4/19
12:48 ع

131 ــ فرشته

تحصیل کرده ی عمرانی را پرسیدند: از چه روی این همه شکسته نفسی می کنی؟
گفت: عمرانی ها همگی خاکی اند!

گاهی فکر می کنم افتادم توی یک لوپ بینهایت و دنبال شرط خروج هم نیستم، چون فکر می کنم چنین شرطی وجود نداره اصلاً. شاید اگه با مفهوم لوپ بینهایت آشنا نبودم حالا این طور راحت تسلیم نمی شدم.

سیستم فکریم هنگه. باید فرمت کنم مغزم رو، یه آنتی ویروس نصب کنم و به موقع آپدیتش کنم.


  

87/4/19
12:39 ص

130 ــ فرشته
آرتوش دعوتمون کرده به یه بازی:
اگه بدونی که فقط 24 ساعت آینده رو زنده ای، چه جوری می گذرونیش؟
عین بیست و چار ساعت رو می مونم تو خونه پیش مامانم و ازش می خوام برام از بچگی هاش بگه.
پ.ن.1: کاش من ییهو بمیرم، سرحال و بی خبر، و البته نه به این زودیها، کلی آرزو دارم هنوز.
پ.ن.2: مرسی آرتوش. برای رسیدن به جواب این سوال به خیلی چیزای دیگه هم فکر کردم که باید فکر می کردم و غافل بودم ازش.


  

87/4/8
1:15 ص

127 ــ فرشته
عزیزم! وقتی کلمه ی "عشق" رو به کار می بری، دلم می خواد بهت بگم : "دهنت رو آب بکش عوضی".
منتها حیا مانع میشه
! ...


  

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ