86/10/21
12:3 ص
86/10/14
10:40 ع
98 ــ فرشته
امشب طی یک همه پرسی اس ام اسی ازدوستانم پرسیدم :
اینکه تو و من با هم آشنا شدیم از خوش شانسی من بوده یا تو؟
جواب های جالبی به سوالم داده شد. فکر می کنم خوندن جواب ها، حداقل برای اون هایی که مورد پرسش قرار گرفتن، خالی از لطف نباشه :
نمی دونم
چه سوالایی می کنی تو!! از بد شانسی تو بوده
من اصولاً تو این یه مورد خیلی خوش شانس بودم همیشه! دوستای خوبی دارم حالا چطور مگه؟!
این تنها خوش شانسی دوتامون در طول زندگیمون تا اینجا بوده و تنها امیدواری واسه ادامه اش
بابا افتادی به سوال های فلسفی پرسیدن. البته جوابش واضحه چون من و تو هر دو خیلی خوبیم پس هر دو شانس آوردیم. خوبه؟
اممم، اصلاً بحث شانس نیست، بحث سر تصمیمیه که هر دوی ما گرفتیم، به نظرم اصلاً شانسی ما با هم آشنا نشدیم.
من فکر می کنم که این قضیه دو طرفه هستش. یعنی اینکه هم من و هم تو هر دومون به دلیل نقاط مشترکی که بینمون وجود داشته به سمت هم جذب شدیم و تا به امروز هم دوستیمون ادامه پیدا کرد ... (فرشته: به دلیل پاره ای مسائل امنیتی، شیش هفت تا جمله ی آخر رو سانسور می کنم)
86/10/11
11:24 ع
97 ــ فرشته
روزهای سخت به پایان رسید. گرچه اونطور که می خواستم نشد و مخصوصاً خستگی پروژه ی گرافیک نرفت بـُرون از تنم، اما خب همین که تموم شد خودش جای بسی شادمانی داره . به همین مناسبت، امروز اکیپ شدیم با بروبکس زدیم ناهار و سینما و ... خلاصه جای تک تکتون خالی . چند روز پیشام تولد مهسا بود و هر کی متناسب با جیب و ذوقش هدیه ای تهیه کرده بود واسش . هدیه امروز آناهیتا به مهسا چیز دیگه بود اما؛ یه خرس خوشمل و بامزه ی شکم گنده که بلوز بافتنی قرمز تنش بود . به پیشنهاد بنده اسمشو گذاشتیم شهاب! یه سری عکس هم انداختیم که البته اینجا جاش نیس؛ بالاخره دوستی آشنایی پسرهمسایه ای چیزی تردد می کنه این جا سوژه میشیم واسش.
پ.ن: کاملاً متفاوت با اخیر نوشتم این بار! گاهی دلم می خواد خاطره بنویسم خب
86/10/8
12:53 ص
96 ــ فرشته
برای بعضی ها خودکشی اولین راهه، واسه بعضی ها آخرین راه؛ واسه خیلی ها هم بیراهه ست. اما از کجا معلوم بدتر نشه اوضاع؟! کی میتونه تضمین کنه با مرگ درد ها تموم میشن؟!
می ترسم ... از این که گریزی نیست می ترسم ...
86/10/1
2:10 ع
86/9/29
10:32 ص
93 ــ فرشته
هیچ وقت در مورد احساساتم بهت دروغ نگفتم. اگه دو دقیقه پیش بهت گفتم دوستت دارم، در اون لحظه عمیقاً دوستت داشتم. منتها ازم نخواه الان هم همین حس رو داشته باشم چون در حال حاضر عمیقاً ازت متنفرم!
86/9/27
12:42 ص
92 ــ فرشته
... خیس شدن زیر بارون تند ...
... نقش بر آب شدن نقشه ها ...
... شالاپ شولوپ دویدن تو چاله چوله های ولیعصر برای رسیدن به کلاس ...
... باز باران ... باران باز ...
86/9/24
12:23 ص
91 ــ فرشته
من عاشق آهنگ "حریق سبز" ابی هستم. ویدئوش خیلی با مزه ست؛ آقاهه یه میتینگ کاری داره، کلی دیرش شده، همکاراش عصبی و منتظر هی به ساعتشون نگاه می کنن، اونوقت ایشون همچین ریلکس داره با خانومه می رقصه!
چار شنبه ساعت دوازده بابت پروژه ى ریزپردازنده با بچه ها قرار داشتم. ساعت دوازده و بیست و پنج رسیدم سر قرار دبیا! چرا این مدلی نیگا کردی منو باز؟ به جون خودم نرقصیدم با کسی! اصلاً رقص بلدم من؟ فقط ... هیچی بابا بی خیال
86/9/21
10:56 ص
90 ــ فرشته