سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

85/11/12
10:54 ع

یادداشت بیست و نهم ـ فرشته

بزرگترین تفریح این روزهام اینه که یه خلال دندون بگیرم دستم و بیفتم به جون دندونام تا جایی که از لثه هام خون بزنه بیرون ... اَه، این دستمال کاغذیِ لعنتی کدوم گوریه ؟


  

85/11/6
12:54 ص

یادداشت بیست و هشتم ـ فرشته

یه عمر خودت نبودی تا اونی باشی که دیگران انتظارشو داشتن. به جایی رسیدی که می بینی اونی شدی که نه دیگران می خواستن نه خودت ... حالا تو موندی با یه نسخه که نیم ساعت پیش روانپزشکت واست نوشته ... حالا بی خیال ، فعلاً بگو ببینم قهوه میل داری یا چای ؟


  

85/10/26
11:36 ع

یادداشت بیست و هفتم ـ فرشته

"ویروس جدیدی که از طریق ایمیل و در قالب یک دعوتنامه ارسال می شود، هم اکنون در کمین شماست. این ویروس همراه با یک فایل ضمیمه تحت عنوان Invitation در حال زاد و ولد در اینترنت است. به گزارش سی ان ان این ویروس یکی از بدترین ویروسهای شناخته شده است که در صورت باز کردن آن هارد دیسک کامپیوتر می سوزد. ویروس یادشده توسط مک آفی شناسایی شده و مایکروسافت آنرا بعنوان یکی از مخرب ترین ویروسها رده بندی کرده است."
تا الان که اینجا نشستم و دارم اینها رو از روزنومهﻯ همشهری می تایپم  هیچ راه حلی برای جلوگیری از فعالیت این ویروس ارائه نشده گویا انگاری!  . اگه همچین ایمیلی از دوستانت دریافت کردی بلافاصله اونو ببند و سیگارتو ... چیزه، یعنی کامپیوترت رو خاموش کن . حالا هی بشین اونور چپ چپ نیگا کن و بگو وبلاگ شما بار علمی نداره.

پ.ن: خیلی دوسِت دارم پُفیلای پنیری!


  

85/10/17
10:20 ع

 یادداشت 26ام - صبا

پیوست – سرما خوردم دور از جونتون تپل ( کنار وایسا ویروسی نشی  )..  اینه که زیاد نمی تونم بشینم اینجا تایپ و اینا کنم .. بازم اینه که واسه خالی نبودن عریضه و لال از دنیا نرفتن و این صوبتا یکی از یادداشتای قدیمیو می ذارم براتون و شرمنده از اونایی قبلا خووندنش .. دیگه به بزرگواری و این صوبتا .. ( می بینی چُقذِر ادبم رفته بالا تازگیا   )
نکته - هر کس معتقده پیوست باید ته پست بیاد یا کامپیوترشو سر و ته کنه یا خودشو .. همینه که هس

 دوباره ته ترمه و بازار داد و ستد جزوه گرم  .. تا حالا تو رفتارای طالبین جزوه دقت کردین؟
بعضیاشون مثل پیام بازرگانی میمونن دقیقا جایی که نبایست سر میرسن:
فک کن تو ایستگاه داری شاد و خوشحال میری سمت اتوبوس .. تو ذهنت خودتو تصور می کنی که تا چند ساعت دیگه خونه ای .. اونوقت یه صدایی از پشت سرت : خانوم.. ببخشید خانوم .. هی خانوم.. آبجی ..عزیز.. با شمام وا  .. این صدای کسی نیست جز همکلاسی دربدر و آواره جزوه .. حالا تا بیایی به طرف بفهمونی که اشتب گرفتی و من با اون استاده درس ندارم و کسی رو هم نمیشناسم که باش کلاس داشته باشه و ولمون کن تو رو خدا و دست از سر کچل ما بردار و اینا   .. اتوبوسه هم رفته 
.. حالا 4 ساعت وایستا تو سرما منتظر اتوبوس 

بعضیاشون یه نمه بفهمی نفهمی موذی ان:
 - جزوه تونو کی بتون پس بدم .
 -  فردا کلاس فلان .
 -  فک نکنم یادم بمونه . شما لطف کنین شماره تماس به من بدین که هماهنگ کنیم 
 -  چشم .. شما جون بخواه اصولا  .. منم که کلا پایه هم آهنگ

بعضیا خیلی بچه ان :
مردک اومده با چه خاری و ذلتی به زور و اجبار از مردم یادداشتاشو گرفته که ببره ته اش بنویسه: صفر نهصد و خرده ای .. آیم ویتینگ اینا 

بعضیاشون پرتوقع  ان :
 - شما جزوه ی این درستون کامله؟ 
 - آره 
 - میشه ببینم .. آخه من یه جزوه ای می خوام که کامل و تمیز و خوش خط باشه که بشه خووندش بعد شماره صفحه هم داشته باشه.. بعد .. بعد ..
حالا یکی نیست بهش بگه چک نویسای منم از سرت زیاده بچه پر رو .. افاده ها طبق طبق  

بعضیاشون فوق پر رو ان و پخته خوری رو به حد نهایتش رسوندن:
 - شرمنده برگه هام همرام نیست یعنی دست دوستمه برده فتو بگیره 
 -  خب بهتر ..  میشه به دوستتون بگین بی زحمت دو سری فتو بگیره
- تعارف نکنی تو رو خدا .. می خوای بگم بیاد پشتتو هم دست بکشه ؟ 

 بعضیا دو دره بازن :
یعنی دیگه پشت گوشتو دیدی جزوه هاتو دیدی .. حالا کار و زندگی رو ول کن با گردن کج وایسا جلو انتشارات و با کلاسور خالی هی بزن تو سر خودت 

بعضیا خیلی شوخ طبع ان :
 - این جزوه اتون . دستتون مرسی فقط شرمنده  یکی دو برگش افتاد تو جوی آب .. یه چند برگش هم بچه ها آبگوشت خورده بودن .. خلاصه ..
 -  .. ( فک صاب جزوه افتاده نمی تونه صحبت کنه )
 -  نترس بابا شوخی کردم .. هَر هَر هَر ( خنده مثلا)

مدلهای دیگه ای هم داریم البته مثل سریش بدخیم ، سریش خوش خیم ، جواد مخفی ، جواد بارز ،بابای جواد ،  بچه ی آدم و آدم معمولی (  دو مورد آخر کمیاب و نسلشون رو به انقراضه ) که توضیح و تشریح هر کدوم مجال دیگه ای رو می طلبه

نتیجه ی اخلاقی: نمی میری به خدا .. یه خود کار بذار تو جیبت قول می دم سنگینی وزنش نکشتت .. کشت با من .. بشین دو دقه تو کلاس صحبتای استادو یادداشت کن .. نمرده کسی تا حالا از جزوه نوشتن نمی میری .. مردی با من .. انقد آخر ترمی نه خودتو عذاب بده نه ملتو

نتیجه ی اجتماعی: حالا جالب اینجاست که این جماعتی که فقط شب امتحان یادشون میافته دانشجوان معمولا میرن بهترین نمره رو هم میگیرن .. اونم نه با درس خووندن و عرق جبین! که با پاچه خواری و مخ استادو کار گرفتن و هزار جور تقلب و تیز بازی .. تو یه محیط به اصطلاح فرهنگی با  آدمایی سراپا ادعا .. حقا که دنیای غم انگیز نادرستی داریم..

نتیجه ی علمی: نه.. واقعا ما خجالت نمی کشیم ؟ شرم نمی کنیم ؟ .. همه سوادمون تو جزوه مونه .. این چه مدل کسب علمه واقعا؟ به من بگو !

نتیجه ی فرهنگی: بشوی اوراق گر همدرس مایی       که علم عشق در دفتر نباشد

نتیجه ی تصمیم کبرایی: تویی که زحمت می کشی جزوه می نویسی حداقل یه نمه خوش خط و تمیز می نوشتی که فردا روزی اگه  یادت رفت از وسط اتاق جمعشون کنی کارگرتون فک نکنه اینا چرک نویسن یا مثلا خط خطیای بچه همسایه است همه شو برداره بریزه دور .. و الان من اصلا منظورم کس خاصی نبودش که

نتیجه ی همین جوری: دختره ی  .. نمی نویسه نمی نویسه وقتی هم می نویسه اینجوری طومارخلوصه که شرمنده چشتو در آوردم --»  !!

 

« کارتن خواب ها» - سید علی صالحی

  

85/10/7
1:32 ص

یادداشت بیست و پنجم ـ فرشته

چندی پیش یکی از دوستان به اسم وحیدرضا ( دوستاش بهش میگن ایرانی، اما تو شناسنامه اش وحیدرضاست، واسه ما هم همون وحیدرضاست.) مارو به یه بازی دعوت کرد، ما هم که خرابِ بازی، پذیرفتیم. از قرار قواعد بازی اینطوره که 5 مورد اعترافات تو وبلاگمون بنویسیم، یعنی یه جورایی پتهﯼ خودمونو بریزیم رو آب ، و بعدش 5 نفر از بروبچز رو دعوت کنیم تا اونهام مرتکب همچین عملی بشن. بازی جالبیه (خوشمان آمد! ). منتها از اون جایی که اِشکنکش مقدارکی بالاست و ممکنه منجر به از هم پاشیدن پایه های زندگیِ مشترکِ! آدم بشه، قواعد بازی رو به نفع خودم تغییر دادم ( یه نموره البت ) و این گونه وارد بازی شدم :

یک. تا حالا بیست و هشت مورد پیش اومده که بهم گفتن : " خودتو دست کم میگیری " . هر دفعه هم اومدم خودمو دست بالا بگیرم حالم از خودم بهم خورده.
دو. دختر زیاد باادبی نیستم، چون اگه تو خیابون یه آشنارو ببینم ولی اون منو نبینه، نمیرم جلو بهش سلام کنم.
سه. گاهی اوقات شدیداً نیاز به حرف زدن پیدا می کنم، البته با کسی که به حرفام گوش بده، درک کنه، و از حرفایی که بهش زدم علیه خودم و به نفع خودش استفاده نکنه.
چهار. خیلی وقتا حرفی رو پیش می کشم، ولی بعد یهو 180 درجه بحث رو منحرف می کنم، و این جوریه که طرف مقابل دلش می خواد منو خفه کنه. ولی خب دست خودم نیست، علت پیچوندن بحث اینه که: یک آن به ذهنم میرسه الان وقت مناسبی واسه مطرح کردنش نبوده.
پنج. و اما آخرین و سنگین ترین اعتراف این که ... ؟ ؟ ؟ ... عمراً همچین اعترافی رو نیام این جا بنویسم ... مگه دور از جون، مغزِ خر خوردم. ( به شومارهﯼ چهار مراجعه شود! )

اینا کجاش شبیه اعتراف بود خودمم نمیدونم ... آخه من فقط بلدم هفت سنگ خوب بازی کنم.
کجایی صبایی ؟ نوبت توئه ...


  

85/10/2
8:15 ع

یادداشت بیست و چهارم ــ فرشته

کسی می دونه وقتی گرگه شنگول و منگول رو خورد و زمانیکه مامانشون رفت و نجاتشون داد ، بابای بزغاله ها کجا بود ؟!


  

85/9/24
12:12 ص

یادداشت بیست و سوم ــ فرشته

حس می کنم در ناخودآگاهم جنگی بر پاست ،

 و هیچ نمی دونم جریان چیه! ...

 کسی هیپنوتیزم بلده ؟


  

85/9/12
10:55 ع

یادداشت بیست و دویم! - صبا 

آسفالت ،
           
باران خورده ،
                          
 مثل فلس ماهی ها ،
از روشنی،
             گاهی ،
                    بر هستی اشیا گواهی ها،
تنهایی ای
آن سان که حتی سایه ات با تو
گاه می آید و گاهی نمی آید ،

                              در بی پناهی ها ! 

      از: شفیعی کدکنی


پ1- خیلی چیزا بود که می خواستم بنویسم و نوشتم .. اما حالا دوست ندارم پستشون کنم .. نمی دونم چرا!!

پ2- فرشته یادته .. یه عروسکی داشتی اسمش هورن بلوئر بود؟


  

85/8/28
1:3 ص

یادداشت بیست و یکم ــ فرشته

بعضی وقتا زندگی خیلی قشنگ به نظر میاد، مثلاً زمانیکه چشاتو بستی و دراز کشیدی، اون وقت خواهرزادهﯼ یه ساله ات میاد و دست می کشه رو موهات. اما به ثانیه نمی کشه که می خوره تو ذوقت، چون از شواهد پیداست که کوچولو مرتکب خرابکاری شده. تو این وضعیت دو راه بیشتر نداری اول اینکه یکی دو ساعت اون جو رو تحمل کنی و صبر داشته باشی تا مامانش بیاد. دوم اینکه خودت دست به کار شی و اقدام به تعویض پوشک بکنی. چی؟ ... نظر تو راه اوله ؟! ... خیلی سنگدلی بابا ... چطور دلت میاد همچین جنایتی رو در حق بچه بکنی ؟! ... پاشو عوضش کنم ببینم ... اینقدرام که فک میکنی کار سختی نیس.

مگه نه اینکه میگن اگه آدم خوبی باشی خدا باهاته ؟ می خوام بگم : نُـچ، اینجوریام نیست. واسه من یکی که این جوری نبوده. آخه نمی فهمم من چه کار خوبی ممکنه انجام داده باشم که خدا این همه هوامو داره ؟! (البته خودم یه رابطه ای کشف کردما، یه چی تو مایه های اگر p آنگاه q و نه الزاماً اگر q آنگاه  p)

رو در ورودی دخترون دانشکده نوشتن: "حفاظت فیزیکی خواهران" !! ما که هر چی فک کردیم نفهمیدیم یعنی چی. فقط دلمونو گرفتیم و خندیدیم.

یه حرف خصوصی در ابعاد عمومی:

هیچ می دونستی که صحبت کردن با تو خیلی به من انرژی میده ؟! ... منتها انرژیِ منفـــی.


  

85/8/20
11:40 ع

 یادداشت 20ام - صبا

 

دشوار است ری را ..
هر چه بیشتر به رهایی بیاندیشی
گهواره جهان
کوچکتر از آن می شود که نمی دانم که چه .. !

 موضوع صحبت کلاس تاریخ اسلام زندگی اعراب و عصر جاهلیت و این چیز میزا بود .. استاد میگه: اون زمانها عذر می خوام از خانومها زن در واقع نون خور اضافه محسوب می شد  

و صدا میاد از ته کلاس که : الانش هم همینه !

من فکر می کنم : تفکر مردها از دوره ی جاهلیت تا به امروز کوچکترین تغییری نکرده همون جور مغز نخودی موندن که بودن   ..و به راستی که جهان پیشرفتشو صرفا مدیون جامعه نسوانه

  تو یه کلاس خالی نشستم و تمرینای نظریه زبانو می نویسم  .. یه آقایی میاد تو کلاس .. رو یه مساله سخت فکر می کنم  .. آقا می پرسه کلاس چی بوده اینجا .. جوابشو می دم .. آقا میره ته کلاس .. حواسم از مساله پرت شده دوباره صورت مساله رو می خوونم .. آقا تو کلاس قدم می زنه .. دوباره حواسم پرت میشه   .. آقا رو یه صندلی می شینه .. سعی می کنم تمرکز کنم .. آقا چند تا صندلی رو با سر و صدای زیاد جا به جا میکنه .. تمرکزم به هم می ریزه کفری می شم   .. آقا دوباره تو کلاس راه میافته .. قید حل تمرینا رو می زنم .. آقا می ره سمت در .. خوشحال می شم .. آقا می ره بیرون .. مدادمو دوباره برمیدارم و صورت مساله رو می خوونم .. آقا بر می گرده تو کلاس .. دلم می خواد موهامو بکشم از دست این .. آقا می گه : اومدم درو ببندم راحت باشی !! .. در مقابل این همه مرام من حرفی برای گفتن ندارم   .. آقا میره و درو هم می بنده .. به تمرینای حل نشده که نگاه می کنم دیگه حسش نی   

  می دونی،  سه ریخت ( یعنی همون سه جور ، سه مدل اینا ) کلاس هست که من عمری باهاشون کنار نمی تونم بیام  .. کلاس 8 صبحی که نشه دودرش کرد  ، کلاسی که توش آبجیامون نباشن و تنها باشم ، کلاسی که نیاز به ( حتی اندکی ) تحرک جسمی داشته باشه .. اونوقت فک کن این سه خصوصیت جمع شده باشه  تو یه کلاس .. بله کارگاه  عمومی .. دو هفته اس جوشکاری می کنیم قربون استعدادم برم جای نسوخته تو دستام نمونده   

  من هر چی فک می کنم هیچ ارتباطی بین آزمایشگاه مدار و پوشیدن روپوش سیفیت (سفید) نمی تونم پیدا کنم  .. حالا هر چی به ای استاده مُگم بابا ای سوسول بازیا اداهای بِچه های شیمیه مو از ای قرتی بازیا خوشُما نمیاد مگه مِفمه؟!!

  پذیرفتن این ‌که
تو دیگر نیستی
و جهان، هم‌چنان
بی تو
در مدار خویش می‌گردد
خبر ناخوش‌آیندی ست.
نمی‌دانم...
یا تو هیچ نبوده ‌ای،
و یا جهان بر مدار ِ هیچ می ‌گردد... 

 


  

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ