86/8/21
1:9 ص
79ام را بنوشتم من که نامم صباست!
- ..
رسوایی که شاخ و دم نداره عزیزم .. همین که میری تو اتاقی که دوستت نشسته با تلفن حرف می زنه و بی مقدمه – جوری که اونور خط بشنوه- داد میزنی : قطع کن دیگه مِتـــــــی! .. خودش آخر رسواییه !
دختره دلش می خواست خرخره ام بجوه .. تقصیر من چیه خب فکر کردم باز داره با مهدی حرف می زنه .. چه می دونستم با مامانشه .. حالا مامانه هم حساس رو قضیه متی
- ..
- ..
تو وقتی می بینی من افسرده ام نباید بگذری ، سکوت کنی ، یا فقط همدردی کنی . بنا کننده شادی های من باش ! مگر چقدر وقت داریم ؟ یک قطره ایم که می چکیم – در تن کویر – و تمام می شویم ...
- آره گاوداریه ! .. ننه اتو بستم بیا ببرش !
86/8/20
9:45 ص
78 ــ فرشته
نه گوشام درازه نه پوستم کلفت. رو چه حسابی گاهی کسی پیدا میشه که فکر می کنه بتونه سواری بگیره ازم نمی دونم به هر حال این جانب با ساز ِ ناکوکِ احدی نخواهم رقصید، حتی شما دوست عزیز
86/8/12
10:18 ص
86/8/6
12:35 ص
76- صبا
می گه : گاهی لازمه آدم به نوای قلبش گوش کنه !
من سعی می کنم گوش کنم .. خبری نیست اما .. سکوت کامل .. فک کنم من قلبم لاله !
ببین بابا! همیشه سعی کن تو زندگی دید مثبتی داشته باشی به قضایا ! مثلا اینکه قبض موبایل من میاد انقد ( n قَد!! ) در واقع داره نشون می ده تو بچه ای تربیت کردی با روابط اجتماعی بالاااااااااااا .. پس برو شاد باش !
گفتم بهت ؟ تیک جدیدم رفرشه ! .. دسکتاپ ، راست کلیک ، رفرش ! .. این کارو با سرعت 22 رفرش تو 20 ثانیه انجام می دم ، که می شه 66 تا تو یه دقیقه ، بگو ای ول خب ! .. هوم ؟ چی؟ آره ، گم شده دوباره پیچ گوشتیمون ! .. تو از کجا فهمیدی کلک ؟!!
86/7/28
11:56 ع
75-صبا
حق با توئه ! .. از بلاگفا ، هاست و دومین و دات آی آر ، دفترچه های خاطره و خاطری که آزرده شد .. حتی می شه گذشت .. از اینجا اما نمی شه گذشت .. "به خاطر خودمان" !
86/7/26
11:56 ع
86/6/22
3:49 ع
آخر - صبا
فرشته من ، دوست حالا و پیش از این و همیشه ، عزیز دل !
تصمیمی گرفتی و من بش احترام می ذارم .. نمی خوام بت بگم رفیق نیمه راه شدی ، نمی خوام بت بگم تنها گذاشتی ، نمی خوام بت بگم غافلگیرم کردی و انتظارشو نداشتم ! .. که خواست تو خواسته ی منه ! .. حالا که می گی راحت نیستی اینجا ، باشه! حرفی نیس ، ننویس .. منم دیگه نمی نویسم ، نه اینجا ، نه هیچ جای دیگه .. این بلاگو با هم شروع کردیم حالاهم با هم تمومش می کنیم !
نه به پایان می رسیم .. که تمام می کنیم ..
خداحافظ پرده نشین محفوظِ گریهها
خداحافظ ... ای خواهر بیدلیل رفتنها
خداحافظ ...!
86/6/22
2:6 ص
72 ــ فرشته
خانه از سهم سکوت خویش
به خواب می رود
من از شمارش این همه هنوز
در بازی سرانگشتان خویش بیدارم ...
86/6/12
7:7 ع
71- صبا
روزها پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
این که مثلا
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی.
گاهی، فنجانی
روی کاشی ها می افتد
حواس ما را پرت می کند..
«من یک پسر بد بودم»-رسول یونان
86/6/2
11:33 ع
70 ــ فرشته
دلم خیلی گرفته. تو اتاقم، پای کامپیوتر. محسن تو پذیرایی داره کتاب می خونه انگار. داد می زنم :
ــ محسن! تا حالا شده اونقد از خودت بدت بیاد که نخوای خودتو ببینی؟
ــ نه! نشدم این جوری
ــ یه ذره بیشتر فک کن، شاید شده باشی
ــ شده که نخوام بقیه رو ببینم اما خودمو نه. من کلاً خودم رو خیلی دوست دارم و این بزرگترین شانس زندگی منه!
می خندم از دستش ...