92/2/1
7:31 ع
175- فرشته
وقتی ما عروسی کردیم پارمیدا هنوز چار سالش نشده بود. فردای عروسی دو تا کیوی رو گرفته بود دستش و به هم می سابید و می گفت: می سابم و می سابم. خواهرم ازش پرسیده بود: چی می سابی؟ پارمیدا در جواب گفته بود: عشق و آزادی می سابم. یه همچین خواهرزاده ی روشن فکری دارم من.