سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

84/12/22
10:4 ع

 

یادداشت پنجم - صبا

مکان : دانشگاه - در ورودی

دو عدد کبری کماندو سر پله ها ایستاده و با چشمای عقابی خود تند تند طول و عرض ماتنو و شلوار ملتو متر زده و پاچه ی پاچه کوتاها رو اخذ میکنند. من در حالیکه سعی میکنم به روی خودم نیارم با خونسردی قاطی ملت شده و از مقابل آنها عبور میکنم اما در همین لحظه حس پاچه گرفتگی بم دست میده : آی خانم کجا میری با این سر و وضع تو این محیط فرهنگی .. 
من که از این همه ادب و فرهنگ به وجد آمده ام با دهانی که تفهای کماندو را قورت می دهد از روی سر جماعت می پرم و با یک حرکت کاراته کماندو را خم کرده و بر پشتش ایستاده و سعی می کنم پاشنه های 48 سانتی ام را محکم توی پشتش فرو کنم تا جاییکه بینندگان فکر می کنند کفش تخت در پایم است و خودی به کماندوی دیگر  نشان می دهم و سعی می کنم به اصلیت خود باز گشته و زبانش را که در حال جیغ کشیدن است گاز بگیرم !!!
انتظامات اسلحه و باتوم به دست به سمت من حمله میکنند من پا به فرار میگذارم اما لیز خورده و چند ثانیه بعد خود را در آغوش اصغر آقای نگهبان میبینم ..  

 

مکان : حراست دانشگاه

پس از امضای یک عدد تعهدنامه شیر بیشه با خاطر نشان کردن اینکه از خطایم چشم پوشی کرده شماره موبایلش را به من داده و با چوشمک از من میخواهد که او را فراموش نکرده و محبتش را جبران کنم .. من با الگو برداری از فیلم های هندی در حالیکه به پهنای صورت اشک میریزم خود را در آغوش شیر بیشه انداخته و پس از ابراز دلتنگی و خداحافظی صحنه را ترک میکنم ..

 

مکان: سالن دانشگاه 

پس از کش و قوسهای فراوان سرانجام تصمیم میگیرم که خود را به کلاس برسانم .. دخترانی که در دو طرف سالن ایستاده اند با نگاه هایی سرشار از عشق و تحسین به من نگاه میکنند .. من که احساس آنجلینا جولی ای بم دست داده سعی میکنم خوشتیپی خود را بیش از پیش به رخ جماعت کشیده خوشحال ژست می گیرم و سعی می کنم لبهایم را غنچه کرده و با حرکات ضربدری در خطی مستقیم به شیوه ی مانکنها  حرکت کنم ..
اما چیزی نمی گذرد که میفهمم این نگاه های تحسین آمیز مربوط به آقای آس دانشگاه میباشد که پشت سر من
حرکت میکند .. من که ناامیدی و سرخوردگی به قلبم فشار اورده خود را از تک و تا نیانداخته و با حرکتی موزون غش نموده و خود را در آغوش آس میاندازم .. آس که انتظار چنین حرکتی را نداشته ذوق مرگ می شود .. و در طی مراسم اندوه باری جسد وی را کفن و در محوطه دانشگاه دفن میکنیم ..

 

مکان : تریای دانشگاه

جماعت زیادی توی تریا جمع شده اند من در حالیکه دستهایم مثل پره های چرخ گاری دور خود می چرخد جماعت را به اطراف پرت نموده و خود را به پیشخان نزدیک میکنم و ساندویچی سفارش میدهم .. پس از چند ساعت ساندویچ آماده میشود من که از دیدن تعدادی سوسک و مارمولک که داخل ساندویچ من مشغول توپ بازی هستند بسیار شاکی شده ام تصمیم میگیرم که انتقام سختی از فروشنده بگیرم .. و همین می شود که به سبک فیلم های کونگ فویی به هوا جسته و با دو گام از روی سر جماعت خود را به فروشنده می رسانم و با او گلاویز می شوم .. مث کارتون ها ما گرد شده و به هم میپیچیم و یک هاله گرد و غبار دورمان را گرفته است و هر از گاهی دستی پایی کله ای از میان هاله ابر بیرون میاد ..

 

مکان : بیمارستان

من در حالیکه از نوک سر تا فرق پایم باندپیچی شده روی تخت بیمارستان دراز کشیده و با حرارت تمام برای خبرنگار گزارش 5 ( شبکه مشهد ) ماوقع را تعریف می کنم و گزارشگر مربوطه صحبتهای مرا به مشهدی ترجمه میکند .. من احساس مهم بودن بم دست داده و سعی میکنم دو انگشت خود را به نشانه پیروزی مقابل دوربین بگیرم .. در همین حال دوربین نمای بسته ای از مانیتور مربوط به من را نشان میدهد که خطهای شکسته ی سبز رنگ آن ناگهان صاف می شوند و صدای بوقی توی اتاق میپیچد .. 
دوستان حاضر برای شادی روح عزیز از تازه درگذشته شمعی در باد روشن میکنند ..  

  



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ