86/2/19
11:38 ع
یادداشت چهل و نهم ــ فرشته
کنار حوضچه پر از لجن ایستادیم. سنگ بزرگی گرفته تو مشتش.
میگه: ــ بزنمش؟
میگم: ــ بچه! مرض داری مگه؟
میگه: ــ نه که بزنمش، فقط سنگو میندازم کنارش.
میگم: ــ اذیتش نکن، گناه داره ...
دروغ میگم ، دلم به حال اون قورباغهﻯ گنـده نمی ســوزه، از اینـکه تحریک بشه و بــپره سمت من
می ترسم ...
پ.ن.یک : آدم ها با قورباغه ها وجه اشتراکاتی دارند.
پ.ن.دو : ظاهر آدم بزرگ ها با باطنشان یکی نیست.