سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

85/2/12
12:21 ص

یادداشت نهم  ــ فرشته

جمعه. تو این بیست و خورده ای عمر با عزتم! با همه ی تلاش و پشتکاری که به خرج دادم دو تا کار رو نتونستم یاد بگیرم ، یکی پرتقال پوست گرفتن و دیگری کندن پوست پرتقال.به همین دلیل در همه ی مهمانیهایی که افتخار حضورم رو به میزبان دادم، احدی بنده را در حال میل پرتقال ندیده .نمی دونم ملّت چه ترفندی به خرج میدن که پرتقال پوست می کنن باقلوا ، دستاشونم همین جور تر و تمیز می مونه!!...حالا بی خیال، هر کسی یه عیبی داره دیگه.

شمبه. من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است ،                                                                    نکند اندوهی سر رسد از پس کوه.

یه شمبه. خبر رسید نمایشگاه کتاب از آخر همین هفته آغاز به کار می کنه.امروز مرضیه پیشنهاد کرد کلاس چهارشنبه رو دودر کنیم و به خیل عظیم جمعیت مشتاق کتاب در نمایشگاه بپیوندیم .جوانب رو بررسی می کنیم تا اینکه به یاد میاریم  برای چهارشنبه ژتون غذا تهیه کرده ایم و بنده به شخصه ترجیح میدم ظهر چهارشنبه از دانشکده جُم نخورم.

دوشمبه.  کلاس تربیت بدنی مانند جلسات گذشته با شکوه هر چه تمام تر! برگزار شد.امروز ساعد تمرین کردیم.استاد از پیشرفت قابل ملاحظه ی ما رضایت کامل داشت و خاطر نشان کرد که اگه به همین منوال ادامه بدیم در پایان ترم به در صد بالایی از توانایی عضلات فک و صورت خواهیم رسید.

در راه بازگشت ، اتوبوس در حال انفجار در ایستگاه توقف کرده و من به میله ی نزدیک در آویزانم.پسری سیزده چهارده ساله کیف به دست میاد نزدیک در و با قیافه ی کاملاً جدی می پرسه:"خانوما اتوبوس کجا میره؟" ، بنده هم به رسم وظیفه و سرشار از حس کمک به هم نوع پاسخ میدم:"مترو" .پسرک سری تکان میده و میگه :"خب به سلامتی " .کمی بهش اخم می کنم... سرم رو برمی گردونم داخل اتوبوس و یه ذره می خندم.

 



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ