86/10/11
11:24 ع
97 ــ فرشته
روزهای سخت به پایان رسید. گرچه اونطور که می خواستم نشد و مخصوصاً خستگی پروژه ی گرافیک نرفت بـُرون از تنم، اما خب همین که تموم شد خودش جای بسی شادمانی داره . به همین مناسبت، امروز اکیپ شدیم با بروبکس زدیم ناهار و سینما و ... خلاصه جای تک تکتون خالی . چند روز پیشام تولد مهسا بود و هر کی متناسب با جیب و ذوقش هدیه ای تهیه کرده بود واسش . هدیه امروز آناهیتا به مهسا چیز دیگه بود اما؛ یه خرس خوشمل و بامزه ی شکم گنده که بلوز بافتنی قرمز تنش بود . به پیشنهاد بنده اسمشو گذاشتیم شهاب! یه سری عکس هم انداختیم که البته اینجا جاش نیس؛ بالاخره دوستی آشنایی پسرهمسایه ای چیزی تردد می کنه این جا سوژه میشیم واسش.
پ.ن: کاملاً متفاوت با اخیر نوشتم این بار! گاهی دلم می خواد خاطره بنویسم خب