سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

86/4/26
3:2 ع


59 ــ فرشته

ببین عزیزم! اون ریگهارو از تو کفشت در آر ؛ اینجوری فقط پای خودت رو زخم و زیلی می کنی، لااقل تا وقتی که با من راه میری.


  

86/4/16
8:59 ع


58 ــ فرشته

فهمیدن بعضی حقایق آدم رو دچار سردرد میکنه. ولی خب، دردسرش می ارزه به اینکه بخوای سرت رو مثه کبک زیر برف قایم کنی.
فهمیدن همین دسته از حقایق ممکنه به اندازهﻯ 200 ولت شوک بهت وارد کنه. این اتفاق زمانی میفته که تو قبلاً نسبت به همه چیز خوش بین بوده باشی (جریان همون کبک و برفه). افسوس؛ گاهی آدم یادش میره که زمین به خاطر اون نیست که می چرخه.
و احمق اون کسیه که وسط امتحاناش بره دنبال کشف حقایق. اونوقت تنها باده که میتونه جزوه هاشو ورق بزنه. با این همه سردرد امروز می ارزه به دل درد فردا.

 


  

86/3/30
11:31 ع

57 ــ فرشته

 
ــ گفته بودی بچهﻯ بجنوردی ؟
ــ نه
ــ اِ ! چی پس ؟
ــ بچهﻯ بابامم
ــ

*************************************************
ــ بی معرفت! تو چرا زنگ نمی زنی به من اصلاً ؟

ــ اِم ... آخه صفر تلفنمون رو بستیم
ــ باشه، شمارهﻯ خونه رو میدم، یادداشت کن: چهارصد و چهل و چار ...
ــ چیزه ... میدونی؟ ... آها، ما چهار تلفنمون رو هم بستیم آخه
ــ مرض!

*************************************************
ــ چرا اون روز هر چی باهات حرف زدم جوابم رو ندادی ؟

ــ واسه اینکه بینمون شکر آب نشه
ــ چطور ؟
ــ چون اون لحظه چیزی جز فحش و بد و بیراه به ذهنم نرسید که لایقت باشه
ــ ایــــش! چه بی ادب!
ــ همینی که هست، دیر اومدی با ادباش تموم شد!

*************************************************
ــ شب سر حال بیا خونه، می خوایم یه شام مشت با هم بزنیم

ــ ایول! چی داریم واسه شام ؟
ــ املت، دستپخت خودت
ــ مرسی واقعاً
ــ دِپ نشو بابا! می خوام قورمه سبزی بپزم برات
ــ

*************************************************
ــ فلانی رو می شناسی ؟

ــ همون دختر شلختهﻯ دوران دبیرستان که نمی تونست دماغشو بالا بکشه ؟
ــ آره، شیش ماه پیش واسه ادامه تحصیل رفتش امریکا
ــ عجب!
ــ دختر عمه اش رو یادته ؟ دبیرستان ما تجربی می خوند
ــ آره همون دختر خوشگل خرپول خرشانسه که یه دوست پسر خوش تیپم داشت ؟
ــ اوهوم همون. هفتهﻯ پیش بعد از اینکه دو تا بچه اش رو خفه کرد، خودش رو آتیش زد
ــ دِبیا !!


  

86/3/29
12:53 ع

 56 ــ  فرشته


  

86/3/24
1:42 ص

افاضه علمی ، ادبی ، فرهنگی 55 ام – صبا

 از اونجا که وبلاگ ما یک محیط کاملا علمی ، ادبی ، فرهنگی هستش .. در راستای هر چه بیشتر علمی ، ادبی ، فرهنگی شدنش ، تصمیم گرفتم از تجارب علمی ، ادبی ، فرهنگیم  استفاده کنم و یه مطلب کاملا علمی ، ادبی ، فرهنگی بنویسم اینجا براتون که شاید یه ذره علم و ادب و فرهنگتون بره بالا ( هر چند که عمری بره بازم  تو علم و ادب و فرهنگ نخواهید رسید به من ، ببین کی گفتم !  )
 این شما و این مطلب علمی ، ادبی ، فرهنگی بی نظیر بنده با عنوان : 

 چگونه زندگی مسالمت آمیزی با هم خوابگاهی های خود داشته باشیم !

برای زندگی توام با آرامش در چنین محیطی تنها کافیه چند نکته زیر رو رعایت کنید :
1.
وقتی دوستتان 8 صبح امتحان دارد ساعت دیواری را حداقل دو ساعت جلو بکشید.
2.
وقتی دوستتان صبح کلاس ندارد آلارم ساعت را برای 5 صبح تنظیم کنید.
3.
وقتی همه درس دارند با صدای بلند موزیک گوش کنید . و
4.
قتی همه خوابند زمان مناسبی برای اس ام اس بازی است !
5.
وقتی دوستتان آشپزی می کند ، مدام بگویید : اَه اَه.. این بوی چیه؟!
6.
در قابلمه غذایش نمک بپاشید .
7.
وقتی می خواهد لباس عوض کند به او زل بزنید .
8.
مکالمات تلفنی اش را گوش بیاستید .
9.
اگر مادر یا همسر دوستتان تلفن کرد بدون معطلی بگویید او در خوابگاه نیست !
10.
وقتی در حمام است آب گرم را باز کنید.
11.
بگویید : الان می آیم ، بعد اصلا نروید !
12.
مسواک نزنید .
13.
سیفون را نکشید.
14.
تخت خوابتان را مرتب نکنید.
15.
جوراب های نشسته تان را روی تختش بگذارید.
16.
وقتی دارد درس می خواند زیر کتابش بزنید .
17.وقتی دارد چای می خورد محکم به شانه اش بزنید.
18.
همه را به رستوران دعوت کنید بعد پولش را ندهید .
19.
همه را شام مهمان کنید به دستپخت خودتان !
20.
وقتی همه آماده بیرون رفتن هستید و بقیه ، کلاسشان دیر شده اعلام کنید : دستشویی دارم !

و هزاران روش دیگه .. حالا نوبت توئه که جنس خراب خودتو نشون بدی و بقیه شو بگی!

 


  

86/3/17
12:5 ع

 

54 ــ  فرشته

دلمشغولی های تو خالی ...

 


  

86/3/11
7:19 ع

53  ــ  فرشته

ای شط زیبای پر شوکت من!
ای رفته تا دوردستان!
آن جا بگو تا کدامین ستاره ست
روشن ترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من!


  

86/3/7
12:18 ص

یادداشت 52ام - صبا

 این پست تنها جهت اطلاع دوستان از زنده بودن نویسنده می باشد و هر گونه ارزش قانونی دیگری هم که عشقته دارد !

 صبا: بابایی یه چیزی خریدم با پول خودم ، 12 تومن بده حالا!
بابا: تو پول داشتی مگه ؟!
صبا: آره .
بابا: خب پس تو 8 تومن به من بده .. من بعدا (=عمرا!) 20 تومن بت می دم !
صبا:  ..  

 من سعی کنم وقتی حواسم پرته حرف نزنم کلا دیگه ! امروز  نشستم تو جمع خانواده ، خیلی تو حال خود، خیلی فکری،  مشغول حل جدول. خونه تو سکوت مطلق ،بعد من با صدای خیلی رسا به خواهرم : یه دستمال کاغذی بده من سروش!!!!!  ..  ..
رسوای عقش سروش شدیم رفت خلاصه !  

 اسم جدولی که حل می کردم بود سروش!  

 ممنون از فرشته و همه برو بکسی که بصورت حضوری ، تلفنی ، اس ام اسی ، کامنتی ، ایمیلی ، آفلاینی ، پی امی .. ( دیگه چه مدلی ؟!) تبریکاتشون رو به سر و روی بنده پاشیدن و منو ذوق مرگیده کردن .. خلاصه دست همه تون مرسی !  

 وبلاگ تازه گلهای تازه رو اما از دست نده ! 

و آمدیم که عاشق شویم و درگذریم .. که راز زندگی و مرگ آدمی این بود!

 


  

86/2/31
11:30 ع


یادداشت پنجاه و یکم را فرشته نوشت برای تو

 شک ندارم که خدا منو بیشتر از تو دوست داشت وقتی ما دو تا رو سر راه هم قرار داد

فردا تولد عشق منه! از همین جا براش بیست و دو تا بوس می فرستم و میگم :

 صبایی! دوسِـت دارم خیلی زیاد *

* این جملهﻯ منه !!


  

86/2/26
12:40 ص

یادداشت پنجاهم ــ فرشته

دچار درد شدید عضلانی شدم از ظهر به اینور ... خوب که فکر می کنم یادم میاد صبح چهار قلم حرکت ورزشی انجام دادم.
خال روی بازوی راستم باز هم تغییر رنگ داد ... بی شک مراجعه به دکتر واجب شد.
شش بار تا مرز سکته پیش رفتم ... پارمیدا هوس سرسره بازی کرده بود امروز.
ببین عزیزم! وقتی می خوای عطسه کنی روتو بکن اونور ... حالا یه دستمال بده من تا صورتم رو پاک کنم.


  

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ