86/5/30
2:17 ص
یادداشت 69-صبا
بچه که بودم ( قد نخود و اینا ) یه سوال فلسفی بزرگ تو ذهنم بود همواره : کفشدوزکا چطوری بدون نخ و سوزن کفش می دوزن ؟!
چند تا غروب دیگه میای طلوع کنیم با همدیگه ؟
یه فال حافظ بگیرم تا ببینم اون چی می گه ؟
تا حالا هیش کی نتونسته درست حدس بزنه که این عکس چیه ! .. عمری بره کسی نتونه ! .. این عکسو دو ترم قبل تو کلاس معارف از صندلی کنار دستم گرفتم ! .. این پیچ دسته اون صندلیه که دورش با خودکار قرمز هنرمندانه خط کشیدن !
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس / برو آنجا که تو را منتظرند / قاصدک / در دل من ../ هٍچ خبری نیس که نیس !
86/5/23
11:43 ع
86/5/17
10:54 ص
67 ــ فرشته
صاف بشین. اینقد وول نخور دستم خط می خوره ...
پ.ن.یک : یه مداد قرمز دستمه
پ.ن.دو : دارم دورتو خط می کشم
پ.ن.سه : عادت دارم دور مسائل مهم خط بکشم
توضیح اضافه : آهای همنشین قدیم شب های غربت من! یه کوچولو برگرد پشت سرت رو نگاه کن ... دلم برات تنگ شده
86/5/16
10:58 ص
86/5/15
4:16 ع
65 ــ فرشته
دلم می خواد یه چارپایه بردارم برم اون بالا بغل دست خدا بشینم. می خوام از اون جا این پایین رو تماشا کنم. دلم می خواد هیچ حسی نداشته باشم نسبت به اون چه که می بینم. فقط یه حس خوب باشه بین خدا و من، یه حس ِ خوبِ پایدار ِ دوطرفه ...
پ.ن : آدمی وقتی سیر میشه از زمین یاد اون بالایی میفته
86/5/13
11:25 ع
یادداشت64ام _ صبا
بسیاری از مردم خوشبختی را می جویند، مانند کسی که کلاه خود را که روی سرش است می جوید !
اینو «لناو» گفتش به من
86/5/7
8:2 ص
63 ــ فرشته
86/5/5
4:20 ع
86/5/1
10:38 ع
61 ــ فرشته
مرضیه تلفن می زنه تا شاهکارامو خبر بده بهم (شاهکار=نمره). میگه دارن خونه شون رو نقاشی می کنن و بوی رنگ داره خفه اش میکنه (زبونم قلم شه با طرز حرف زدنم! ) کدبانوگریم گل می کنه و بهش میگم واسه اینکه زودتر از بوی رنگ خلاص بشن، چند تا پیاز خورد کنه و بذاره وسط اتاق. این طوری بوی رنگ جذب پیازها میشه. از خودم نمیگم اینارو، سه چار سال پیش! تو یه منبع معتبر خوندم که موثر واقع میشه این حرکت! بعدش با خودم فکر می کنم بالاخره پیاز کلی گرونه واسه خودش! و در ادامهﯼ افاضاتم پیشنهاد میدم که در پایان کار یه املتی چیزی درست کنه باهاش تا بیخودی حیف و میل نشده باشن پیازها! خوب که بررسی می کنم می بینم این جوری به جای اینکه مواد شیمیایی موجود رو تنفس کنن، مستقیم قورتش میدن!! مرضیه در جا حالش از این همه چرت و پرتی که تحویلش دادم بد میشه، نمیاره به روی خودش اما (از بس منو دوست داره!!) سریعاً تا تماس بعدی منو به خدا می سپاره و تلفن رو قطع می کنه. دیگه عمری مرضیه بیاد با من مشورت کنه در مورد مسائلش میدونم دیگه
با شهاب قرار گذاشته بودیم که اگه کامپایلر رو افتادم، ناهار مهمونش کنم
شهاب خان! عارضم به خدمتت که متاسفانه! بنده این درس رو همچین ناپلئونی و قشنگ پاس کردم خدائیش خطره میلیمتری از بیخ گوشم گذشتا
تا به امشب بر این باور بودم که هنگام خلقتِ من، خداوند یادش رفته سر نشتر عشق رو بر رگ روحم فرود بیاره و حقیر تا آخر عمر دل به هیچ کس و هیچ چیز نخواهد سپرد و بالاجبار بی نصیب خواهم ماند از نوشیدن شراب عشق اما در این لحظه و در این مکان، و در کمال سلامت جسمانی و روحانی! اعتراف می کنم که امشب وقتی محسن وارد خونه شد، در حالیکه مانیتور تعمیر شده رو بعد از پنج روز به آغوش خانواده باز می گرداند، غرق شور و شعف شدم و ساعتها به پهنای صورت اشک شوق ریختم! و این چنین دریافتم که پای تا سر به کامپیوترم عشق می ورزم!
86/4/27
12:17 ص
ساعت 12 ، خونه
هایده از تو مدیا پلیر می خوونه: تنها با گل ها ، گویم غم ها را ...
کانکت که می شم مسنجرو باز می کنم ، نه فرشته هست ، نه امیر ، نه هیشکی ! .. آرش طبق معمول دنبال سوژه است واسه کل کل ،گیر می ده ، دس می گیره ، یکی می گه که دو تا بشنوه .. بش می گم : برو بچه ، حوصله اتو ندارم ! .. بم می گه کم جنبه شدم ! .. خب شدم .. همیشه می شم .. هر وقت قراره برم همین می شم ! سگ می شم ، نرفته دلتنگ می شم ، سه سال گذشته، من چرا آدم نمی شم ؟! خب لابد قرار نیست بشم !
هوا گرمتر و نکبت تر از همیشه .. یاد حرف ارشیا می افتم ، می گفت باید تو مدرکمون قید کنن شرایط سخت آب و هوایی .. دو واحد گرما .. دو واحد سرما .. 6 واحد راه
ساعت 5 ، دانشگاه ، آزمایشگاه معماری
استادمون یه خانم کم سنه ، هم قد و قواره خودم ! همونطوری که سرجاش نشسته یک مدار پالسر با انگشت تو هوا طراحی می کنه برامون بعد می گه برین ببندین این مدارو !
ساعت 6 ، همون جا !
اخلاق استاده اومده دستم ! نه سوال جواب می ده ، نه می ذاره بعد آزمایش بری از کلاس ! .. یه ساعتی هست مدارو بستم و بیکار نشستم و هی خمیازه می کشم .. پسره میز بغلی ازم می پرسه : Vcc رو از کجا بگیرم .. می گم : 5 ولت از منبع تغذیه (DC).. دست میذاره رو فانکشن ژنراتور ( مولد AC) و می گه : یعنی از این ؟! .. می رم Vcc براش وصل کنم می بینم IC شو برعکس گذاشته .. رسما فکم می افته ! مشهد درس خوونده مثلا این ولی با اسکوپ مث پدیده برخورد می کنه ! .. شیطونه می گه بذارمش سر کار بخندیم یه کم دور هم ، از بیکاری که بهتره !
ساعت 5/7 ، خوابگاه بر و بکس!
ثمانه با دوستش تو کافی شاپ قرار داره ، بقیه بچه ها هم که حوصله شون سر رفته پایه شدن با ثمان برن!!! ثمانه سریش می شه توام پاشو بریم .. نمی رم، حوصله ندارم . داشتم هم نمی رفتم .. ولی بامزه اس کارشون ..تو فک کن .. سجاد نشسته تو کافی شاپ خیلی خوشحال ، چش دوخته به در منتظر ثمان .. بعد یه هو در باز می شه یه اکیپ سلام سلام می رن می شینن دور میزش .. تصور قیافه سجاد
ساعت 12 ، خوابگاه خودمون !
سه ساعت یک بند کتاب خووندم ، خوابم نمی بره اما اصلا ! الان کاملا فهمیدم که چرا زندانیا رو واسه تنبیه می فرستن انفرادی ! دلم ور ورای سمیرا و خنده های فریده رو خواسته ، یادم باشه فردا یه زنگی بشون بزنم ، یادم باشه فردا برم نامه کارآموزی رو بگیرم ، یاد من باشد فردا برم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.. یاد من باشد هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب درآرم .. یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بربخورد .. یاد من باشد تنها هستم ، ماه بالای سر تنهایی است ..